{منبرک و دلنوشته مهدوی - شماره 3}
آقا جان، می دانم که دیر کردیم، میدانم هنوزم که هنوز است، در انتظار آمدنمان صبر میکنی، میدانم که با این همه انتظار و انتظار کردن مان، هنوز هم الفبای انتظار را نیاموخته ایم... اما شما... اما شما هنوز هم چشم امیدتان به ما مردم زمانه است...
مولا جان... سالهاست کنارمان بوده ای و در کوچه و خیابان هایمان، از کنارمان به آرامی گذشته ای، سالهاست برایمان دعا میکنی و واسطه فیض ما با آسمانی...
یا صاحب الزمان... اما ما زمینیان، با صاحب و اماممان چه کردیم!؟ آیا این ما نبودیم که با گناهانمان، شما را آزردیم و هر چه بیشتر بر دوران غیبتتان افزودیم؟ ما همان هایی هستیم که در سایه نام شما، روزگار گذراندیم، اما قدمی برای زُدودن نقاب غیبت از روی دلنشین شما برنداشتیم...
میدانم همه حرف هایمان ادّعایی بیش نبوده... اما با همه نبودن ها و ادعاهایمان، با همه بی مهری ها و ظلمهایی که در حق شما روا داشتیم، باز هم بر ما گران است که شما را ببینیم اما شما را نشناسیم، بر ما گران است که صدای همه را بشنویم، اما صدای دلنشین شما را نشنویم... بر ما گران است دشمن بر ما طعنه زند و حقایق بودنتان را انکار کند... ای اَمانِ آسمان و زمینیان بر ما بِتاب...
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)