به دفتر گمشدگان رفت.
خادم پرسید: میتونم کمکتون کنم؟
با بغض گفت: سالهاس گم شدم. کسی امام زمان منو ندیده؟
**اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج**
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
به دفتر گمشدگان رفت.
خادم پرسید: میتونم کمکتون کنم؟
با بغض گفت: سالهاس گم شدم. کسی امام زمان منو ندیده؟
**اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج**
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
دل مُردهایم بدون تو، اما مسیح من! یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن...
شبها به زورِ قرص، خوابش میبرد. هر روز، قیمت مسکن، خودرو، سکه و طلا، میوه و ترهبار و... ذهنش را به خود مشغول میکند. حواسش به همهٔ عددها و بالا و پایین شدنشان هست! اما از عددی که دارد به دوازده قرن نزدیک میشود و مسافری که هنوز نیامده، غفلت کرده است. چرا غفلت کرده است؟ چون هنوز باور ندارد که اگر بیاید گره از کار بشر باز میشود.
**اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج**
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
ساعت را که میبینم، صدای تیکتاک عقربهها را که میشنوم بیتاب میشوم…
نکند قبل از رفتنم تو را نبینم!
نکند امسال تمام شود، من تمام شوم، تو از راه نرسی…
کاش زمان رنگ تو را بگیرد…
**اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج**
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
برای آمدنت دیر میشود، برگرد
زمان ز پرسه زدن سیر میشود، برگرد
در انتظار تو با کولهباری از وحشت
زمین دوباره زمینگیر میشود، برگرد
برای روشنی چشم آسمان، خورشید
میان چشم تو تکثیر میشود، برگرد
همیشه جای تو در لحظههایمان خالیست
غروب جمعه که دلگیر میشود، برگرد
و جمعهای که بیایی، تمام عرش خدا
به سمت خاک سرازیر میشود، برگرد
[شاعر: نگار جمشیدنژاد]
**اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج**
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
خواستم با دختری نجیب و فقیر ازدواج کنم، گفتند: مردم چه میگویند؟ خواستم مهمانی ساده و به دور از تجمل برگزار کنم، گفتند: مردم چه میگویند؟ خواستم رشتهٔ مورد علاقهام را در دانشگاه بخوانم، گفتند: مردم چه میگویند؟ خواستم مجلس غیبت را ترک کنم، گفتند: مردم چه میگویند؟
راستی حالا که دنیا و آخرتم را باختهام به بهای حرف مردم، این مردم کجا هستند تا مرهم بگذارند بر روی زخمهایم؟ کجا هستند تا جای من، حسابرسی قیامت را پاسخ دهند؟ کجا هستند تا عذری در برابر امام زمانم بتراشند؟ راستی وقتی بمیرم، برای این مردم چقدر تفاوت خواهد کرد؟
من به کدامین بها، حق را فروختم؟ بهای مردمی که مرا هر روز به رنگی میخواستند؟ اگر امامم بپرسد، چه عذری بیاورم؟ بگویم، رضایتتان را فروختم به بهای حرف مردم؟! راستی کسی که به حرفی، راه حق را رها کند و رنگ عوض کند، یار خوبی میشود؟
**اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج**
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
بیا که آینهی روزگار ، زنگاری است
بیا که زخم زبانهای دوستان کاری است
به انتظار نشستن در این زمانهی یاس
برای منتظران چاره نیست ناچاری است
به ما مخند اگر شعرهای سادهی ما
قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است
چه قابها و چه تندیسهای زرینی
گرفتهایم به نامت که کنج انباری است!
نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود
کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است
به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم
تمام سال اگر کارمان عزاداری است
نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند
که کار منتظرانت همیشه بیداری است
به قول خواجهی ما در هوای طرهی تو
"چه جای دم زدن نافههای تاتاری است"
[شاعر؛ سعید بیابانکی]
**اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج**
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
با وجود گناهانم هنوز امید دارم...
تو گناه کنی و گرم غفلت باشی و گوشهای کسی که پدرانه دوستت دارد برای گناهانت اشک بریزد؟ این است رسم وفا؟
او امام است. اصالت زندگیات؛ همان که سالهاست نمک سفرهاش را میخوری...
تو را نمیدانم؛ اما من دیگر طاقت اشکهایش را ندارم. با وجود گناهانم هنوز امید دارم، وقتی هنوز انتظار بازگشتم را میکشد، یعنی اگر بازگردم و مسیر یار شدن را بپیمایم بیگمان لشکرش برای من هم جا دارد.
مسیر تباهی را از جایی باید قطع کرد...
برمیگردم سوی امامی که سالهاست انتظارم را میکشد.
**اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج**
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
یا بن الحسن!
عادت کرده ایم به اشک و لبخند توأمان!
اما...
تو باور نکن این دلخوشی های کوچک را
که هیچ دلی
با دوری و دلتنگی کنار نمی آید...
تو باور نکن که بی تو حال ما خوب است
و کِیفمان کوک!
نه مولای من باور نکن
تا تو نباشی
گره کورِ این بغض های در گلو
باز نخواهد شد...
**اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج**
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
مادر بود. صبرش که تمام شد، پیش امام صادق آمد تا از غیبت پسرش شکایت کند. گفت: «تا کی صبر کنم؟ به خدا سوگند صبرم تمام شده است.» حضرت فرمود: «به خانهٔ خود برگرد. خواهى دید که فرزندت از سفر برگشته...»
زن رفت و با کمال تعجّب دید که فرزندش از سفر برگشته است. نزد حضرت بازگشت و گفت: «آیا بعد از پیامبر وحى بر شما نازل میشود؟» حضرت فرمود: «نه، ولى پیامبر فرموده: عِندَ فَناءِ الصَّبرِ یَأتِی الفَرَجُ (هنگام تمام شدن صبر، فرج مىآید). وقتى گفتى، صبرم تمام شده، دانستم که خداوند با آمدن فرزندت، فرج تو را رسانده است.»
همهٔ حرف همین است:
صبر که تمام شود، فرج میرسد.
[وسائلالشیعة، ج ۱۵، ص ۲۶۴]
**اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج**
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
میشنوی این صدای مهیب را؟ صدای «فقر» است که همهجا پیچیده. فقر تنها در کاسههای خالی و کفشهای پاره معنا نمیشود؛ فقر به محلههای بالای شهر هم سرک میکشد. فقر همان خاکیست که سالهاست روی قرآن نشسته است. فقر همان رشوهایست که حق مظلوم را پایمال میکند.
فقر همان سخن نابهجاییست که دل میشکند. فقر همان وجدانیست که چشم روی فقیران میبندد و تنها به خواستۀ نفس گوش میسپارد. فقر همان همرنگ شدن با جماعتیست که هرروز تو را به رنگی میخواهد.
فقر واقعی، نبود فرهنگ است، فراموش کردن اصالت است و ما سالهاست در این فراموشی غوطه میخوریم، انگار یادمان رفته اصالت زندگیمان با یاد و رضایت امام، رونق میگیرد. راستی اماممان را به کدام بهانۀ فقیرانه فروختهایم؟
**اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج**
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)