۳۹ مطلب با موضوع «حکایات و تشرّفات» ثبت شده است

چه خوش است صوت قرآن

{حکایات و تشرّفات - شماره 29}

 

عالم ربّانی، ملّا زین العابدین سلماسی، می گوید: «روزی جناب علاّمه بحرالعلوم وارد حرم امیرالمؤمنین شد و این بیت را می خواند: « چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنیدن »

از علاّمه در مورد خواندن این بیت سؤال کردم. ایشان فرمود: «وقتی وارد حرم امیرالمؤمنین شدم، دیدم حضرت مهدی را که با صدای بلند در بالای سر، قرآن تلاوت میفرمود وقتی صدای آن بزرگوار را شنیدم، آن بیت را خواندم. وقتی وارد حرم شدم، آن حضرت قرائت قرآن را قطع کرد و از حرم بیرون رفتند.

[کتاب نجم الثّاقب]

 

29i

 

منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)

  • پنجشنبه ۱۳ تیر ۹۸

ملاقات امام زمان با دلاک

{حکایات و تشرّفات - شماره 28}

 

سید محمد موسوی رضوی نجفی از شیخ باقر بن شیخ هادی کاظمی نقل کرد: شخص صادقی که دلاک بود و پدر پیری داشت که در خدمتگزاری به او کوتاهی نمیکرد. حتی آنکه برای پدر آب در مستراح حاضر میکرد و منتظر می ایستاد که او بیرون آید و به مکانش برساند. همیشه مواظب خدمت او بود مگر در شب چهارشنبه که به مسجد سهله میرفت.

تا اینکه مسجد رفتن را ترک نمود. علت ترک کردن مسجد را از او جویا شدم. گفت: چهل شب چهارشنبه به مسجد رفتم، چون چهارشنبه ی دیگر شد بخاطر خدمت به پدر میسر نشد به مسجد بروم تا اینکه شب شد، عازم مسجد شدم، در راه شخص اعرابی را دیدم که بر اسبی سوار است، چون نزدیکم رسید رو به من کرد و از مقصد من پرسید.گفتم: مسجد سهله.

فرمود: "اوصیک بالعود اوصیک بالعود" (یعنی: وصیت میکنم تو را به پدر پیرت)

و آن را سه مرتبه تکرار کرد. آنگاه از نظرم غایب شد. دانستم که او مهدی است و آن جناب راضی نیست به جدا شدن من از پدرم، حتی در شب چهارشنبه. پس دیگر به مسجد نرفتم...

[منتهی الامال، باب۱۴، ص۱۳۵۸]

 

28i

 

منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)

  • سه شنبه ۳۱ ارديبهشت ۹۸

استغاثه ی مردی سنّی

{حکایات و تشرفات - شماره 27}

 

شیخ علی رشتی نقل میکرد: از راه آب فرات به سمت نجف می رفتم. در کِشتی جماعتی را دیدم اهل حلّه که مشغول لهو و لعب بودند. جز یک نفر که آثار سکینه و وقار از او ظاهر بود و آن جماعت مذهب او را مورد تمسخر قرار داده و بر او عیب می گرفتند. با آن شخص هم صحبت و دلیل را جویا شدم.

گفت: آن جماعت خویشان من هستند و از اهل سنت. پدرم نیز از ایشان بود و مادرم از اهل ایمان و من نیز به برکت حضرت صاحب الزمان شیعه شدم. از کیفیت آن سوال کردم گفت: برای تجارت همراه دوستان از حلّه بیرون رفتم. در مسیر برگشت دوستان خود را گم کردم. راه ما از صحرای بی آب و علفی بود که درّندگان بسیاری داشت. متحیر ماندم و از گرسنگی و عطش ترس داشتم. پس استغاثه کردم به خُلفا و مشایخ و ایشان را شفیع کردم و تضرّع نمودم. فرجی ظاهر نشد.

از مادرم شنیده بودم که میگفت: ما امام زنده ای داریم که کُنیه اش اباصالح است. گمشدگان را به راه و درماندگان را به فریاد میرسد. با خدا عهد کردم: من به آن حضرت استغاثه میکنم اگر مرا نجات داد، به دین مادرم درآیم.پس او را ندا کردم و استغاثه نمودم. ناگاه کسی را دیدم که با من راه میرود و بر سرش عمامه سبزی ست. آنگاه راه را به من نشان داد و فرمود که به دین مادرم درآیم. پس از نظرم غایب شد. پس از اندکی به حلّه رسیدم و روز بعد برای آموختن معالم دین نزد سید مهدی قزوینی رفتم.

[منتهی الامال، باب چهاردهم، ص۱۳۵۴]

مولای من، راه را گم کرده ایم، راه را نشانمان بده و نجاتمان ده...

 

27i

 

منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)

  • چهارشنبه ۱۴ فروردين ۹۸

افتخار کنیم به چنین صاحبی...

{حکایات و تشرّفات - شماره 26}

 

عالم فاضل، علی بن عیسی اربلی، صاحب کتاب کشف الغمه می گوید: ابن عطوه حسنی بیمار بود و پزشکان از علاجش عاجز بودند، او از پسرانش آزرده بود و مدام میگفت: تا صاحب شما مهدی نیاید و من را از این بیماری نجات ندهد، شما را تصدیق نمی کنم و به مذهب شما نمی آیم.

شبی، همه پسرانش یکجا جمع بودند که فریاد پدرشان را شنیدند که می گوید بشتابید! وقتی به نزد پدر رفتند، گفت: بدوید و صاحب خود را دریابید که همین لحظه از پیش من رفت. ولی پسرانش هر چه دویدند کسی را ندیدند و برگشتند.

نزد پدر که رسیدند پرسیدند: چه بود؟ گفت: شخصی نزد من آمد و گفت: یا عطوه! من صاحب پسران توام, آمده ام که تو را شفا دهم و بعد از آن دست دراز کرد و بر موضع درد من دست مالید، چون به خود نگاه کردم اثری از بیماری در خود ندیدم. سید عطوه حسنی مدت های مدید زنده بود و با قوت و توانایی زندگی کرد.

[منتهی الامال؛ باب۱۴؛ ص۱۳۳۲]

 

26i

 

منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)

  • شنبه ۱۸ اسفند ۹۷

شیعه و نماز قضا!

{حکایات و تشرّفات - شماره 25}

 

یوسف بن احمد جعفری میگوید در سال ۳۰۶ ه ق حج رفتم و تا سه سال ماندم، بعد به سمت شام برگشتم. در قسمتی از راه که می رفتم و اتفاقاً نماز صبح هم قضا شده بود، از محمل پایین آمدم و آماده نماز شدم، در همین اثنا دیدم که چهار نفر  در یک محمل هستند، سرجایم ایستادم و از آنها خیلی تعجب کردم. یکی از آنها به من گفت: از چه تعجب کردی؟ (حال آن که) نمازت را ترک و با مذهب خودت مخالفت کرده ای! (۱). به او گفتم  از کجا به مذهب من علم داری؟ گفت: دوست داری صاحب زمانت را ببینی؟ گفتم بله. پس به یکی از آنها اشاره کرد (یعنی صاحب الزمان این شخص است) گفتم: علامات و معجزاتی هم دارد؟ گفت کدام را دوست داری، این که شتر با بارش به آسمان برود یا اینکه فقط محمل به آسمان بالا برود؟ گفتم: هر کدام که باشد معجزه و دلیل بر وجود حضرت است. همان لحظه دیدم شتر با تمام باری که داشت سمت آسمان بالا رفت و آن مردی که با من صحبت می کرد، به مردی اشاره کرد که چهره ای گندم گون داشت و رنگش مثل طلا درخشنده و بالای پیشانی اش اثر سجده بود. (١) به این معناست که عجیب این نیست که ما چهارتن روی یک محمل سوار هستیم، عجیب این است که تو با وجودی که شیعه هستی نمازت فوت و قضا شود.

[کتاب الغیبة طوسی، ص۴۵۷]

 

25i

 

منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)

  • پنجشنبه ۱۱ بهمن ۹۷

همسفره شدن

{حکایات و تشرّفات - شماره 24}

 

شیخ اسد اللّه زنجانی فرمود: "این قضیه را ۱۲ نفر از بزرگان، از شخصی که در محضر سید بحرالعلوم بود، نقل کردند. آن شخص میگوید: هنگامی که شیخ حسین نجفی، از زیارت بیت اللّه الحرام به نجف اشرف مراجعت کرد، بزرگان دین و علما، برای تبریک و تهنیت، به حضور او رسیدند و در منزل ایشان جمع شدند.

سید بحر العلوم چون با آقا شیخ حسین، کمال رفاقت را داشت، در اثنای صحبت، روی مبارک خود را به طرف او گرداند و فرمود: "آقا شیخ  حسین! تو، آن قدر سربلند گشته ای که باید با امام زمان هم کاسه و هم غذا شوی!" شیخ حالش دگرگون شد. حضّار مجلس، از شنیدن سخنش، اصل قضیه را از او پرسیدند. سید فرمود:" آقا شیخ حسین! آیا به یاد نداری که بعد از برگشت از حج در فلان منزل بودی، در خیمه خود نشسته و کاسه ای که در آن آبگوشت بود؛ برای ناهار خود آماده کرده بودی، ناگاه، از دامنه بیابان، جوانی خوش رو و خوشبو در لباس اعراب، وارد گردید و از غذای تو تناول فرمود؟ همان آقا، روح عوالم امکان، حضرت مهدی بودند.

[میر مهر، پورسیدآقایی]

چه شود ز راه وفا اگر، نظری به جانب ما کنی...

 

24i

 

منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)

  • چهارشنبه ۱۲ دی ۹۷

یک دیدار و 2 پیامد اخلاقی

{حکایات و تشرّفات - شماره 23}

 

آیت اللّه حائرى میفرمایند: از جمله قضایاى عجیبى که در زمان خود دیدم، این بود که گفتند در قم، مردى است به نام آقاى اشکافى و او خدمت امام زمان مى رسد. من یک روز عصر، با حاج شیخ عبدالوهّاب روحى که رفیق پنجاه ساله من است و آقاى حاج مهدى اخوی خدمت این مرد که منزل او در خیابان ایستگاه راه آهن بود، رفتیم. مردى پیر و نورانى بود و آثار حقیقت و درستى در جبهه او واضح و روشن بود و دستگاه رادیوى او هم در همان اطاق پذیرایى بود، و این دلیل بود بر اینکه این مرد هیچ اهل تظاهر و دکاندارى نیست.

من داستان تشرّف را از او پرسیدم، گفت : من خویى هستم. نظامى بودم و در مدرسه نظام کشور ترکیه تحصیل کرده ام. مدّتها در قشون بودم. یک زمانى در تهران پاى منبر بودم، ناطق دستورى را براى کسى که بخواهد به خدمت حضرت برسد، ذکر کرد و من آن دستور را عمل کردم و خدمت حضرت رسیدم و حوایج خود را عرض کردم.

پس از آنکه مرد نورانى دستور را بدون مضایقه و تردید براى ما نقل کرد، من از او دو سؤال کردم: یکى آنکه آیا بطور معاینه خدمت آقا رسیدى؟ معلوم شد به طور مکاشفه میرسیده است. سؤال دوم این که شما چه خصوصیّت اخلاقى داشتید؟ گفت: من در هیچ اوضاع و شرایط نماز خود را ترک نکردم و دیگر اینکه به احدى ظلم نکرده ام.

[عنایت حضرت مهدى موعود به علما و مراجع تقلید، ص ۱۱۴]

 

23i

 

منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)

  • سه شنبه ۱۳ آذر ۹۷

ای در همه جا، کجاست پس خانه ی تو

{حکایات و تشرّفات - شماره 22}

 

زین العابدین سلماسی میگوید: روزی در حرم سامرا من و عده ای به امامت علامه بحرالعلوم به نماز ایستادیم، بعد از تشهد رکعت دوم حالتی برای سید عارض شد که اندکی توقف کرد و بعد به نماز ادامه داد. بعد از نماز همگی ما از آن توقف متعجب بودیم ولی کسی جرات پرسیدن نداشت. (با دیگران مشغول حرف زدن در اینباره بودیم که) ایشان متوجه مکالمه ما شد و فرمود موضوع چیه؟ گفتم: اینکه در نماز حالت خاصی به شما دست داد، علتش چه بود؟ علامه فرمودند: دیدم امام مهدی برای عرض سلام به پدر بزرگوارش وارد حرم شدند، از مشاهده نور ایشان چنان حالتی به من دست داد تا از حرم خارج شدند.

ای صاحبِ عشق و عقل، دیوانه ی تو / حیرانِ تو آشنا و بیگانه ی تو 

دیدار تو را همه نشانی دارند / ای در همه جا، کجاست پس خانه ی تو

 

22i

 

منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)

  • چهارشنبه ۱۱ مهر ۹۷

فرزندنت را در چاه بیانداز

{حکایات و تشرّفات - شماره 21}


روزی امام مهدی عجل الله تعالی فرجه، در دامان مادرشان نرجس خاتون بود، ناگاه حس کردند که الان زن های قابله از طرف دشمن وارد خانه میشوند و طفل را شهید میکنند. آن بانو بعلت اضطراب، آنحضرت را در میان چاه آبی که در صحن خانه بود انداخت. زنان قابله وارد خانه شدند و پس از تفتیش و تفحص، چیزی نیافتند و رفتند. پس از آن، نرجس خاتون سر چاه آمدند و دیدند آب به قدرت خدا تا لب چاه بالا آمده و میوه قلبش روی آب صحیح و سالم مثل ماه شب چهارده است و حتی قنداقه هم تَر نشده است. ناگاه صدای هاتفی را شنید که ای نرجس این فرزند را چهل روز در چاه بیانداز که آنجا باشد و هرگاه بخواهی او را شیر دهی، ما او را به تو میرسانیم. و او نیز چهل روز این عمل را انجام داد.

[کتاب الزام الناصب]

 

21i

 

منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)

  • يكشنبه ۱۴ مرداد ۹۷

ماجرای شیخ انصاری و امام زمان

{حکایات و تشرّفات - شماره 20}

 

یکی از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی انصاری می‌گوید: «نیمه شبی در کربلا از خانه بیرون آمدم، در حالی که کوچه‌ها گل آلود و تاریک بودند و من چراغی با خود برداشته بودم. از دور شخصی را دیدم، که چون به او نزدیک شدم دیدم، استادم شیخ انصاری است. با دیدن ایشان به فکر فرو رفتم که در این کوچه‌های گل آلود با چشم ضعیف به کجا می‌روند؟! از بیم آنکه مبادا کسی در کمین ایشان باشد، آهسته به دنبالش حرکت کردم. شیخ رفت تا در کنار خانه ای ایستاد و در کنار درِ آن خانه زیارت جامعه را با یک توجّه خاصّی خواند، سپس داخل آن منزل گردید. من دیگر چیزی نمی دیدم امّا صدای شیخ را می شنیدم که با کسی سخن می‌گفت. ساعتی بعد به حرم مطهّر مشرّف گشتم و شیخ را در آنجا دیدم. بعدها که به خدمت ایشان رسیدم و داستان آن شب را جویا شدم پس از اصرار زیاد به من، فرمودند: «گاهی برای رسیدن به خدمت «امام عصر» اجازه پیدا می‌کنم و در کنار آن خانه (که تو آن را پیدا نخواهی کرد.) می‌روم و زیارت جامعه را می‌خوانم، چنانچه اجازه ثانوی برسد خدمت آن حضرت شرفیاب می‌شوم و مطالب لازم را از آن سرور می‌پرسم و یاری می‌خواهم و برمی گردم. سپس شیخ مرتضی انصاری از من پیمان گرفت که تا هنگام حیاتش این مطلب را برای کسی اظهار نکنم.

[ملاقات علمای بزرگ اسلام با امام زمان، ص ۶]

 

20i

 

منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)

  • شنبه ۱۲ خرداد ۹۷
امام صادق (علیه السلام) :
هر کس خوشحال می شود و دوست دارد که در شمار یاران حضرت مهدی باشد، باید سه ویژگی داشته باشد: منتظر بودن، با وَرَع بودن، اخلاق بزرگوارانه داشتن.
(ورع یعنی دوری از گناه، تقوا داشتن و دوری از مکروهات و شُبَهات)
طبقه بندی موضوعات
آرشیو مطالب