منذربنجارود؛ از یاران امیرالمؤمنین، دزدی کرد. پدرش از آن انقلابیهای آنچنانی دهۀ شصتی بود. در رکاب رسولالله صلی الله علیه و آله شمشیر زده بود و رفیق امیرالمؤمنین علیه السلام بود. امیرالمؤمنین در حکمش میفرمایند: «شناختی که ما از خانوادۀ تو داریم باعث شده ما چنین پُستی را به تو بدهیم.» اینجا کُدی به مسئولین دارد میدهد، اینکه آدمهای بااصلونسب و امتحان پسداده را سَر کار بیاورید.
این آقا خیلی عشق این را داشت که بین فکوفامیلهایش، لایک جمع کند، فلذا برای فامیلهایش شروع به خرج پول بیتالمال کرد. خبر به امیرالمؤمنین رسید. حضرت یک نامۀ تند به او نوشتند: «ای منذر، تو شتر در آغلت هم نیستی. بند کفشت ارزشش از تو بیشتر است!» سپس دستور عزلش را دادند و مالش را مصادره و زندانیاش کردند.
فکوفامیلهایش که از یمنیها و از قبیلۀ عبدی بودند و از قضا خیلی هم آدمهای خوبی بودند، در جامعه جَوی به راه انداختند که آقا این آدم خوبی بوده است، او در فلان جنگ اینطور جنگید، nدرصد جانبازی دارد و... . آنقدر هجمۀ رسانهای درست کردند که امام معصوم مجبور شدند آزادش کنند. پس ممکن است فشار اجتماعی بیاید و ولیِ جامعه به خاطر حفظ امنیت، کوتاه بیاید. امیرالمؤمنین آزادش کردند و او دیگر با غرور در خیابان راه میرفت و میگفت: «علی به من دست هم نتوانست بزند!»
رفت با اشعثبنقیس منافق رفیق شد. در تاریخ نقل شده است که یک روز با اشعث با هم به بیابان رفته بودند، سوسماری دیدند و آن را گرفتند و نگه داشتند، منذر دست سوسمار را گرفت و گفت: «یا علی دست دراز کن با تو بیعت کنیم.» بعد با هم خندیدند. خبر در کوفه به امیرالمؤمنین رسید. امیرالمؤمنین درنگی کردند و فرمودند: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم؛ روزی که هرکسی پشت سر امامش محشور میشود.» میبینم که اینها پشت سر همین بزمجه و این سوسمار محشور میشوند.
آقایان چنان جَو درست کردند که حضرت مجبور شدند منذر را آزاد کنند. ای کاش آقایان سکوت میکردند تا ولیِ جامعه کارش را تا آخر درست انجام میداد، آن وقت دیگر کسی جرئت نمیکرد دزدی کند.
[برگرفته از سخنرانی استاد رائفیپور با موضوع: یادواره شهدا و بررسی مسائل روز؛ 2 آذر ۹۷؛ فیروزکوه]
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)