179y

 

عاقبت...

گِرِه ظهور باز خواهد شد...

 

**اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج**

 

**********

کاش من هم شاعر بودم...

کاش می توانستم واژه های آشفته ای را که از فراق بر زبان می آورم، کنار هم بچینم و کمی شرح حال دهم برای آنهایی که نمی توانند بفهمند سکوت غروب های جمعه یعنی چه؟

آن وقت شعرهای تب دارم را روی تن زمخت دیوارهای این شهر می چسباندم تا شاید کسی با خواندنشان رحم بر حال من کند و نشانی از تو بیابد.

شاید هم تمامش را در دفتری ثبت میکردم و با آمدنت غزل های وصال را جایگزین تلخی اشعار فراق میکردم.

شاید هم شعرهایم را بعد از آمدنت در نیمه شبی، تنها برای خودت نجوا میکردم تا شاید سنگینی سالهای نبودنت را یک شبه کنار خودت سبک کنم و تو شاهد اشک هایی باشی که همیشه آرزویم بود مقابل تو جاری شوند...

و تو دستهای گرمت را سد اشک هایم کنی و چون خورشید، نم زمین خیس گونه ام را بستانی و تا رنگین کمان لبخندم را نبینی، آشفته نگاهم کنی و تو نظاره گر من باشی و با حرف حرف سخنانت آباد کنی حال ویرانم را

که فرزندم

منم پدر

آمده ام دیگر...

 

منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)