فلسفۀ عدالت چیه؟ زمینهای برای اینکه با هم و با محبت زندگی کنیم، درست مثل اربعین...
اربعین راهی برای تمرین آدم بودنه. زندگی عادلانه در عین نبودن حساب و کتاب. زندگی با ابراز محبت اما بدون توقع. ما بدونِ فکر به منفعت شخصی، کاری میکنیم تا همۀ اطرافیانمون با راحتترین حالت ممکن به سمت هدفشون حرکت کنن؛ در مقابل بهجای خدمت یا پول، آرامش نصیب قلبمون میشه که این حس دقیقاً معنی خودِ زندگی واقعیه.
انسان خواستار زندگیای فراتر از قانونهاست، زندگیای فراتر از باورها... انسان خواستار زندگی مبتنی بر انصاف نیست، زندگی مبتنی بر ایثار شیرینتره.
شاید تا امروز نویسندههای زیادی سعی کردند تا برای توصیف زندگیِ بعد از ظهور داستان یا مقالهای بنویسند اما میشه گفت زندگی بعد از ظهور، همون روزهای پیادهروی نجف تا کربلاست.
برپایی اربعین در واقع یک الگوی کامل برای آدمشدن و درست زندگیکردنه که شرط ظهور هم غیر از این نیست.
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
عمود ۱۴۰۷
نامم را «سلام» گذاشتهاند. به من که میرسند، چشمشان که به گنبد «عباس» میافتد، خستگیِ راه یادشان میرود.
دوباره سلامها آغاز میشود: «السلام علی الحسین و عَلی علیبن الحسین...» خِیل عُشّاق حسین که دستهدسته میآیند، دیدن دارد.
از همه تماشاییتر مردی است تنها و غریب که گوشهای ایستاده و گاهگاهی «علیکم السلام» میگوید. از این جماعتی که عبور میکنند، فقط چند نفری به «او» هم سلام میدهند. «او» را نمیبینند. شاید هم میبینند و نمیشناسند!
چطور ممکن است؟ من که ستونی بیجانم ببینمش، عطر حضورش را حس کنم، اما اینها که نامشان «لشکر صاحبالزمان» است، فرماندهٔ خود را نشناسند!
مگر برای همین نیامدهاند؟ بگذار جلوتر بروند… حُرمِ حریمِ حسین که به صورتشان بخورد دلشان امام میخواهد.
حسین خودش معرفت فرزندش را به محبّینش هدیه میدهد. این سوغات اربعین است.
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
لحظهٔ طلایی
«بُرِش اوّل»
خودش و برادرش برای همراهی سپاه عمر سعد از کوفه به سمت کربلا شتافته بودند. در سپاه عمر سعد بودند تا اینکه ظهر عاشورا...
«بُرِش دوّم»
صدا آمد...
« - آیا کسی هست که مرا یاری کند؟»
به دنبال آن، صدای شیون زنان و کودکان بلند شد.
نگاهی به یکدیگر انداختند و گفتند: «این صدای استغاثهٔ همان کسی است که روز قیامت به دنبال شفاعت جدّش هستیم. چگونه با پیامبر روبهرو شویم وقتی امروز، پسرِ دخترش را یاری نمیکنیم؟»
پس بلافاصله به کمک امام شتافتند و بعد از جنگی نمایان در رکابش به مقام شهادت نائل شدند.
در مقابلِ افرادی که مدّتها همراه امام بودند، اما در لحظات آخر از رکابش جا ماندند، افرادی بودند که در یک لحظه از دوزخ به رستگاری رسیدند؛ سعدبن حارث و برادرش ابوالحتوف از این دست افراد بودند.
ما کجای تاریخ ایستادهایم؟
در لحظات حساس کدام سمت هستیم؛ اهل شقاوت یا سعادت؟ نَشَوَد که اماممان را تنها بگذاریم.
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
تردید
«بُرِش اوّل»
امام علی برای جنگ جمل از کوفه درخواست نیرو کرده بود، اما او نیامد. بعد از جنگ، وقتی امام از بصره وارد کوفه شد، به دیدن امام آمد و مورد سرزنش حضرت قرار گرفت، اما در مقابل بهانههایی برای نیامدنش آورد. امام به او فرمود: «تو دچار تردید شدی و به همین خاطر منتظر ماندی...»
«بُرِش دوّم»
خودش در صدر فهرست کسانی بود که برای امام نامه نوشتند. او را به کوفه دعوت کرد: ما پیشوایی نداریم، نزد ما بیا، اما روز عاشورا همان اتفاق جمل تکرار شد. باز هم تردید...
عدهای از افرادی که در جریان قیام امام حسین گوشهگیری کردند و با آن حضرت همراه نشدند، نه طمعِ مال داشتند و نه بیماریِ روح؛ یعنی انسانهای بدی نبودند، اما بهخاطر ضعف تحلیل و مبانی دینیشان، اهلِ شک بودند و در مواقع حساس نمیتوانستند تصمیم درستی بگیرند. افرادی مانند سلیمان بن صُرَد خزاعی از این دست از افراد بهشمار میآیند. او آدم خوبی بود، اما به علت معرفت ناقص به امام، نتوانست مسائل را به درستی تحلیل کند و در مقابل حرکت امام دچار تردید شد.
ما کجای تاریخ ایستادهایم؟
آیا ما نیز میتوانیم در مواقع حساس درست تصمیم بگیریم؟ حتی اگر طمع مال نداریم و خود را مرید امام میدانیم، باز هم باید از زمانی که ممکن است در مقابل اماممان دچار تردید بشویم، بترسیم.
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
استاد رائفی پور :
امام زمان وقتی ظهور میکنند اهل عالم را خطاب قرار میدهند و خود را با امام حسین علیهالسلام معرفی میکنند و میفرماید:
«آگاه باشید ای اهل عالم! من دوازدهمین امام هستم، آگاه باشید ای اهل عالم! که منم شمشیر انتقامگیرنده، آگاه باشید ای اهل عالم! که جَد من حسین را تشنهکام کشتند»
دلیل اینکه امام، مردم دنیا را مخاطب قرار میدهند این است که هنگام ظهور، مردم امام حسین را میشناسند. پس حسین را بشناس...!
[سخنرانی لبیک یا حسین، لبیک یا مهدی / آذر ۹۳، مشهد]
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
منفعتطلبی
«بُرِش اوّل»
در جنگ صفین، فرماندهی بنیتمیم را برعهده داشت و چون قرار بر حَکَمیت شد، ابوموسی اشعری را شایستهٔ این کار ندانست. هر چند هنگام نوشتن پیمان حَکمیت با برداشتن عنوان امیرالمؤمنین قبل از نام حضرت علی مخالفت کرد، مخالفتش فایدهای نداشت.
«بُرِش دوّم»
در مسیر به احنفبن قیس نامهای نوشت و از او کمک خواست. در پاسخ نامه برایش نوشت: «من بارها خاندان علی را درک کردهام؛ کنار آنها که باشی، نه پول و ثروتی نصیبت میشود و نه پست و مقامی و نه در جنگها اهل نیرنگ هستند...» از این جملات اینطور برداشت میشود که او اگر قبلاً هم کاری انجام داده، صرفاً در جهت تأمین منافع خودش بوده است؛ از این رو، امروز که منفعتی در یاری حسین نمیبیند، دلیلی هم برای یاریاش وجود ندارد!
ما کجای تاریخ ایستادهایم؟
آیا ما هم امام را برای رسیدن به منافع خودمان میخواهیم؟ امام را برای خودمان میخواهیم یا خودمان را برای امام؟
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
اولویتبخشی
«بُرِش اوّل»
با شما یارانِ اندکی میبینم، تو را به خدا سوگند! اگر میتوانی یک وجب جلو نَرَوی، نرو! به سوی قبیلهٔ من بیا، چرا که در آنجا کسانی هستند که تو را یاری میکنند.
فرمود: «خداوند تو و قبیلهات را جزای خیر دهد. ما و این گروه پیمانی بستهایم که نمیتوانیم از آن بازگردیم.»
«بُرِش دوّم»
اجازه خواست تا آذوقه و طعامی به خانوادهاش برساند.
- برو طرماح، اما زود برگرد.
طرماح برگشت امّا زمانی که سرِ خورشید بر روی نِی بود...
او برگشت امّا زمانی که زینب به اسیری رفته بود. نه آن زمان که در جنگ جمل در رکاب حضرت علی میجنگید و نه آن زمان که با صلابت به معاویه خطاب کرد: «چه کسی تو را امیر ما قرار داده؟»، اصلاً فکرش را هم نمیکرد که روزی حسین را تنها بگذارد. اما یک لحظه غفلت و در اولویت قرار دادن خانواده در مقابل امام، فیضِ یاری امام را از او گرفت.
ما کجای تاریخ ایستادهایم؟
اولویتهای زندگیمان چیست؟ آیا در مقابل امام، اولویت مهمتری هم داریم؟
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
بیعت مشروط
«بُرِش اوّل»
او را به یاری خود خواند؛ ابتدا مخالفت کرد اما سپس به صورت مشروط موافقت کرد.
- «من، هم عیالوارم و هم به مردم مقروض هستم؛ اگر به من اجازه دهی، هنگامی که هیچ جنگجویی در کنارت نیافتم، بازگردم و فقط تا آنجا بجنگم که برایت سودمند باشد و بتوانم از تو دفاع کنم.»
و او نیز پذیرفت...
«بُرِش دوّم»
دیدم یارانش کشته شدهاند و نوبت به او و خاندانش رسیده است...
خدمتش آمدم و گفتم: «یابن رسولالله! به خاطر دارید که بین من و شما چه شرطی بود؟»
فرمود: «آری، من بیعت خود را از تو برداشتم. ولی تو چگونه میتوانی از بین سپاه دشمن فرار کنی؟»
ضحاکبن عبدالله گفت: «من اسب خود را در خیمهای پنهان کردهام و به همین علت بود که پیاده میجنگیدم...»
داستان شخصی همچون ضحاک نشانهٔ این است که ما هم میتوانیم تا دقایق آخر همراه امام باشیم و غربت امام را ببینیم اما باز هم غریب رهایش کنیم و تنهایش بگذاریم.
به راستی ما کجای تاریخ ایستادهایم؟
آیا «مهدی بیا» گفتنهای ما هم مشروط است؟ آیا فقط در آسودگی و راحتی او را میخواهیم و اگر اوضاع را کمی سخت ببینیم، رهایش میکنیم؟ بیعتهای ما چه رنگ و بویی دارد؟
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)
عوامِ بیمعرفت
«بُرِش اوّل»
ناگاه صدای پیری دنیادوست از بالای امارت کوفه رشتهٔ افکارشان را درهم ریخت:
«ای کوفیان! اجتماع مؤمنین را درهم نشکنید. برادرکُشی دیگر کافی است! سپاه شام در راه است. تا دیر نشده به خود آیید! ای زنانِ خاموش! چرا دست فرزندانتان را نمیگیرید و از آتشی که لهیبِ آن همه را خواهد سوزاند، بیرون نمیبَرید؟ سپاه شام در راه است...»
در صفهای آخر ولولهای حاکم شد:
➖ «ما میرویم.»
➖ «ما هم میرویم.»
➖ «من هم میآیم.»
➖ «وقتی سران کوفه با امیر عبیدالله بیعت کردند، ما کجای کار ایستادهایم؟ نه! خونریزیِ بیثمری است. بیایید برویم…»
«بُرِش دوّم»
به مردم گفته بود نماز عشاء به امامت خودش در مسجد خوانده میشود. در مسجد جای سوزن انداختن نبود. همانهایی که در تنها گذاشتنِ مسلم رقابت داشتند، این بار برای اقامهٔ نماز پشت سر عبیدالله رقابت میکردند. مردمی که در عرض چند ساعت رنگ عوض کردند...
حرکت خواصّ جامعه در تاریخ همیشه حرکت عوام را با خود به دنبال داشته است. یک عمل بهجا میتواند تاریخ را نجات دهد و در مقابل، گاهی یک عمل نابهجا تاریخ را به گمراهی خواهد کشاند. اتفاقی که افراد بیبصیرت در جامعهٔ امروزی هم میتوانند رقم بزنند.
ما کجای تاریخ ایستادهایم؟
به نظرتان آیا ما نیز بیمعرفت خواهیم بود و امکان دارد که تحت تأثیر این گونه افراد، اماممان را به دنیایمان بفروشیم؟
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)