سردر‌گم از فتنه‌های شیطان...

دستانم خالیست و چشمانم گریان…

شانه‌هایم دیگر تحمل بار سنگین معصیت را ندارد.

در این آخرین فصل‌های انتظار و درد‌آورترین دقایق عمر جهان، سردر‌گم از فتنه‌های شیطان و دست به گریبانِ نفسه امّاره...

تنها کور‌سوی امیدم نگاه پُر‌مهر شما و دست یاریگر شماست. تقلا می‌کنم تا رها شوم از غل و زنجیر بندگی.

هرچه هست، حضور اوست...

وقتی هر روز به امام زمانت سلام می‌دهی، وقتی دلتنگش می‌شوی و نامش را صدا می‌زنی، وقتی پدر خطابش می‌کنی، وقتی در تنهایی و گرفتاری به او متوسل می‌شوی، یعنی هرچه هست، حضور اوست… پس غیبت معنایی ندارد.

مگر ارتباطی گرم‌تر و صمیمانه‌تر از این هم در عالم هست؟

 

618y

 

منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)