{حکایات و تشرّفات - شماره 26}
عالم فاضل، علی بن عیسی اربلی، صاحب کتاب کشف الغمه می گوید: ابن عطوه حسنی بیمار بود و پزشکان از علاجش عاجز بودند، او از پسرانش آزرده بود و مدام میگفت: تا صاحب شما مهدی نیاید و من را از این بیماری نجات ندهد، شما را تصدیق نمی کنم و به مذهب شما نمی آیم.
شبی، همه پسرانش یکجا جمع بودند که فریاد پدرشان را شنیدند که می گوید بشتابید! وقتی به نزد پدر رفتند، گفت: بدوید و صاحب خود را دریابید که همین لحظه از پیش من رفت. ولی پسرانش هر چه دویدند کسی را ندیدند و برگشتند.
نزد پدر که رسیدند پرسیدند: چه بود؟ گفت: شخصی نزد من آمد و گفت: یا عطوه! من صاحب پسران توام, آمده ام که تو را شفا دهم و بعد از آن دست دراز کرد و بر موضع درد من دست مالید، چون به خود نگاه کردم اثری از بیماری در خود ندیدم. سید عطوه حسنی مدت های مدید زنده بود و با قوت و توانایی زندگی کرد.
[منتهی الامال؛ باب۱۴؛ ص۱۳۳۲]
منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)