{منبرک و دلنوشته مهدوی - شماره 27}

 

همگی می ریزن دوره اش میکنن. نمیتونست وایسه بجنگه! نه! دستور نبرد نداشت. دستور چی داشت؟

آب ؛ فقط همین...

دست راستش رفت. آب هنوز نرفته. من مامورم چی ببرم؟ آب...

دست چپش هم رفت. مهم نیست. اما میدونی مشکل کجا پیش اومد؟ اونجا که حرف امام زمان خورد زمین.

تیر که به مشک می خوره حضرت عباس پریشان میشه. یعنی امیدش نا امید شد.

- نتونستم ببرم... حرف امام زمان موند رو زمین ... با چه رویی برم؟

آب اینجا آب نیست. اینجا حرف امام زمانه...

آهاااای منتظران ظهور؛ امام زمان عباس می خواد.

 

27j

 

منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)