{حکایات و تشرّفات - شماره 12}

 

زهَری میگوید: سالها آروزی ملاقات صاحب الامر را داشتم و در این راه رنج زیادی کشیدم و پول زیادی خرج کردم. ولی موفق نشدم. تا اینکه محضر محمد بن عثمان نائب دوم امام زمان رسیدم. از ایشان پرسیدم آیا میتوانم امام را ملاقات کنم؟ گفت: به مقصودت نخواهی رسید. از فرط اندوه به پایش افتادم. وقتی حالم را دید گفت "صبح اول وقت بیا"

من هم صبح رفتم و در همان حال جوانی را دیدم که چهره ای به زیبایی او ندیده و عطری خوشبوتر از رایحه وجودش به مشامم نرسیده بود... محمد بن عثمان به من فهماند او امام مهدی است. از امام سوالاتی نمودم و پاسخ فرمودند و بسیاری را نپرسیده، جواب دادند. امام خواستند وارد اتاقی شوند و محمد بن عثمان گفت اگر چیز دیگری میخواهی بپرس که دیگر ایشان را نمیبینی. امام به سوالم توجهی نکردند و آخرین مطلبی که فرمودند این بود:

ملعون است ملعون است کسیکه نماز مغرب را آنقدر به تاخیر اندازد که ستارگان در آسمان آشکار شوند و ملعون است ملعون است کسیکه نماز صبح را آنقدر به تاخیر اندازد که ستارگان در آسمان ناپدید شوند.

[الغیبة طوسی ص۲۷۱؛ بحارالانوار ج۵۲]

 

12i

 

منبع : کانال مهدیاران (Mahdiaran@)