از هر که میپرسم؛
می گوید: جمعه می آیی،
اما کدام جمعه؟
در روزگار تیره ما هر روز جمعه است
و جمعه هایش هم صبح و شب ندارند و همه عصرند!
گفتم تا جمعه دیگر چند آدینه مانده است؟!
گفت: یک یا زهرای دیگر،
گفتم: زهرا را تو میشناسی؟!
گفت: همان نیست که صبح و شب جمعه پرده خوان خون است
و دستی بر پهلوی شکسته دارد،
و همان نیست که کبوتران فرج را در غروب جمعه
یک به یک بر بام ظهور مینشاند؟!
من میان حضور و ظهور تو سرگردانم و حیران،
نمیدانم از تو کدام را بخواهم،
اگر حضور را بخواهم،
ترس آن دارم که چشمانم لیاقت دیدن تو را نداشته باشد
و اگر ظهور را خواهم،
میترسم مانند جدت حسین (علیه السلام) بی یار و یاور بمانی...
**اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج**
منبع : حس آرامش (HesseAramesh.ir)